![]() |
سیاه بازی در ورد خوانی
عبدالحسین عبداللهی به من گفت: محمدعلی! گفتم: بله. گفت: من یه وردی بلدم. می خواهم این ورد رو بخونم و روح تو رو ببرم توی آسمون. گفتم: بالا غیرتی منو بی خیال شو. گفت: باور کن جدی می گم. |
![]() |
تخلیه کالاهای پالایشگاه زیر بمباران دشمن
موقع بار زدن، به محض اینکه بوم جرثقیل باز می شد، عراقی ها از دو طرف، انبار را زیر آتش می گرفتند؛ هم از طرف عراق و هم از طرف ایستگاه ۷ که نیروهای عراقی در آن مستقر بودند. بچه ها بلافاصله در لابلای بارها پناه می گرفتند تا تیراندازی تمام شود و دوباره مشغول به کار شوند |
![]() |
کار سخت زیر تیغ آفتاب
چهل روزی می گذشت. ده روز آخر هم ماه رمضان بود و بچه ها با زبان روزه در آن گرمای سوزان و با وجود آن مسائل حاشیه ای همچنان جانانه پای کار ایستاده بودند. |
| x □ - » |